رمان هکر قلب
khassssss
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
خاص
تاریانا موزیک
کاسپین گپ
ویکی ناز
جالب ترین ترفند های کامپیوتری
http://susawebtools.ir/?p=42
خنده و اطلاعات عمومی
تک ناز
http://shiraz-song.ir/
طنز
http://forosh.modiranmarket.biz
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان khassssss و آدرس yegane98.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 739
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
yegane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: 1:52 :: نويسنده : yegane

_نه.نه.نه.نه.این غیر ممکنه.امکان نداره.


دوباره لپ تاپ رو روشن و خاموش کردم.نه نشد....وای خدا...بهم کمک کن.من قلبم ضعیفه....نزار جوون مرگ بشم.خدایا 1000 تا صلوات نذر میکنم اگه همش خواب بوده باشه و لپ تاپ درست شده باشه..خدایا قول میدم بابامو اذیت نکنم...با من اینکارو نکن.....درست نشد......بلند زدم زیر گریه.سرمو گذاشتم روی میز و هوار کشیدم.گوشیم زنگ خورد.جواب دادم.شهلا بود.داد زدم توگوشی.شیون کردم.بیچاره از اون سمت هول شده بود.نمیدونست باید چیکار کنه.


شهلا:چیشده ؟چته دختر؟گوشام کر شد.خوبی؟


با گریه گفتم:میگی چیشده؟بیچاره شدم.زندگیم به باد رفت.همه چیزم دود شد رفت روی هوا.حافظه ی لپ تاپم پاک شد.


شهلا با سردرگمی گفت:چی میگی؟یعنی چی حافظه لپ تاپم پاک شد؟کی؟


داد زدم:شــــــــــهلا...هکم کردن...


سکوت کرد.دهن اون هم قفل شده بود...بعد از چند لحظه گفت:الان میام.


گوشی رو قطع کردم.دوباره سرمو گذاشتم روی میز و آبغوره گرفتم.نیم ساعت بعد زنگ خونمون به صدا اومد.بدون اینکه بپرسم کیه باز کردم.کسی جز شهلا نمیتونست باشه.رفتم توی اتاقم.اون هم اومد.صدای دویدنش به سمت اتاق رو میشنیدم.

درو باز کردو با صدای بلند گفت:زهرمو ترکوندی هلیا..زود باش توضیح بده چی شده.


درحالیکه گریم آروم تر شده بود گفتم:توی اینترنت بودم.یاهو و فیس بوکم هم باز بودن.داشتم توی فیس بوک دور میزدم.که دیدم یه ایمیل اومد.بازش کردم.چیزی توش نبود.5 دقیقه نگذشته بود که دیگه بعدش نمیدونم چیشد.خاموش شد.وقتی هم ویندوزبالا اومد هیچی توی لپ تاپم نبود.


شهلا کوبید روی صورتشو گفت:وای خاک به سرم.یعنی همه ی فیلم ها عکسات پاک شد.


بلند داد زدم:اونا به درک تحقیق....تحقیقم....امیدم....پاک شد...


چشمای شهلا به طرز وحشتناکی گشاد شدن.


شهلا:داری با من شوخی میکنی؟


سرمو به سمت بالا تکون دادم یعنی نه.


شهلا:فلش؟مموری؟توی اون نریخته بودی؟مطمئنا یه کپی ازش داشتی.


چیزی نگفتم.فقط نگاهش کردم.با گنگی چشم بهم دوخت و گفت:


_بدبخت شدی.


دوباره زدم زیر گریه.اومد آرومم کنه.مونده بودم باید چیکار کنم.کاشکی زودتر واسه ی استاد ایمیلش میکردم.

کاشکی دیشب قلم پام خورد میشد نمیرفتم جشن به جاش این کوفتی رو میفرستادم واسه استاد.دلم میخواست یکی رو خفه کنم و اون یه نفر هم بدون شک شروین بود که از صبح تا الان روانیم کرده بود از بس زنگ زده بود و معذرت خواسته بود.لعنت به من.


شهلا:گریه نکن عزیزم.حالا نمیدونی کی هکت کرده؟


_نه.


دماغمو بالا کشیدم.


شهلا چهره ی متفکری به خودش گرفت و گفت:باید فکرامون رو بریزیم روی هم.امروز تازه شنبه اس.تا چهارشنبه 3 روز فرصت مفید داریم.


روشو کرد سمت من و گفت:ببینم صفحه های اینترنتی با کتاب هایی که ازشون استفاده کردی رو داری؟


چشمامو دوختم به لپ تاپ.سرشو با افسوس تکون داد.ناگهان یاد یه چیزی افتادم.داد زدم:


_شایان...آره شایان داشت.اون روز که رفته بودم تا بهم کمک کنه.همه ی صفحات اینترنتی رو ریختم توی کامپیوتر اون.


شهلا دستاشو با هیجان کوبید به هم و گفت:پس همه چی درست شد.


افسرده گفتم:چطوری میتونی بگی همه چیز درست شد؟میدونی من چقدر برای تنظیم اون صفحات و مرتب کردن نوشته ها وقت صرف کرده بودم؟حالا در طی سه روز و در حالی که دانشگاه هم میام چطوری میخوام دوباره اونو درست کنم؟اگر هم بتونم مطمئنن مثل اولش نمیشه.


شهلا:الان اینا مهم نیست.سریع یه زنگ به شایان بزن ببین اصلا صفحات رو نگه داشته یا نه؟


شایان پسر تنها خاله ام بود.دو تا برادر بودن.اون فرزند اول بود که 19 سال داشت.دوسال از من کوچیکتر بود.رشته ی علوم کامپیوتر رو میخوند.من هم روان شناسی میخوندم.خیلی باهوش بود برای همین توی تحقیقم از اون کمک گرفتم.برادر کوچیکش که اول دبیرستان رو میخوند شهروز بود.اون هم پسر کنجکاوی بود.گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم.آهنگ پیشواز کیتارو رو گذاشته بود.


_سلام به دختر خاله ی بی معرفت.


_سلام شایان.کــــــمک میخوام.


با خون سردی گفت:چیز عجیبی نیست.خودم میدونستم.تو جز برای کمک گرفتن از من به دلیل دیگه ای زنگ نمیزنی.


_خب حالا اینا رو بیخیال.یادت میاد واسه ی تحقیقم اومدم خونتون؟


_آره.


_واسه ی تحقیقام روی صفحه ی دسکتاپت یه پوشه درست کردی.هنوز داریشون؟


یکم فکر کردو گفت:میدونی که وضعیت صفحه ی دسکتاپ من چه طوریه.هیچ چیزی رو پاک نمیکنم.پس اونم هست.


نفس راحتی کشیدم.


_خونه ای؟


_آره چطور؟


_تا چهارشنبه شدیدا به کمکت احتیاج دارم.تحقیقم پاک شده.


..........................................


سرکلاس نشسته بودم.

این درس رو اون پسره هم برداشته بود.سهیل رجبی.

هنوز وارد کلاس نشده بود.

اولین نفری بودم که اومده بودم توی کلاس.دو روز از اون اتفاق شوم میگذشت.

شایان و شهلا خیلی بهم کمک کردند.تونستم یه تحقیق مزخرف رو آماده کنم.امروز سه شنبه بود و تا فردا باید مقاله رو به استاد میرسوندم.هیچ امیدی برای اینکه مقالم اول بشه نداشتم.سهیل جلوی در نگاهی به من انداخت و وارد شد.

درست صندلی سمت راست من نشست.پشت سرش بچه های دیگه هم وارد شدن.توی این کلاس تنها بودم و هیچ کدوم از دوستای صمیمیم نبودن.


_مقاله تون در چه حاله؟


به سهیل نگاه کردم.لبخندی اجباری زدم و گفتم:


_خوبه.خواستم بیام سلام رسوند.


نیشخندی زد و گفت:سلام منو هم بهش برسونین.


نمیدونم چرا.ولی روی لبخند و چشاش میخکوب شدم.......نکنه!.....خودشه...مطمئن م کار خود موزمارشه.


با همون لبخند گفت:


_خانم طراوت حواستون کجاست؟


چشمامو ریز کردم و گفتم:تو....کار توا....میدونم کار خودته...


جزوه رو جلوش بازکرد.همون لحظه استاد هم اومد.بیخیال گفت:


_نمیدونم در مورد چی حرف میزنید.ولی امیدوارم بتونید طی این مدت کم تحقیق خوبی بسازید


دیگه مطمئن شدم کار خودشه....اصلا ازش بعید نبود.خشمگین نگاهش کردم و مشت محکمی روی میز کوبیدم که باعث شد همه با تعجب منو نگاه کنن.خنده ی مسخره ای کردم و رو به استاد گفتم:ببخشید استاد.


و با لحنی آروم خطاب به سهیل گفتم:مواظب باش من هم این بلا رو سرت نیارم.چون آروم نمیشینم.


پوزخندی زد:بچه ای واسه اینکارا.


_بهت توصیه میکنم دیگه هیچوقت از کامپیوترت به اینترنت وصل نشی.


..............


بعد از کلاس اومدم بیرون و به شهلا زنگ زدم.


_بله؟


_شهلا حدس میزنم کار کی باشه؟


_چی؟


_فکر میکنم بدونم کی لپ تاپمو هک کرد؟


با تعجب گفت:کی؟


_رجبی


_نــــــــــــــــه


_آره


_نه بابا.مگه میشه؟


_آره میشه.این تحقیق برای منو اون چون سر لج و لجبازی بود خیلی مهم حساب میشد.من شک ندارم اگه میتونست حتی میمومد خونه مون و لپ تاپ و
هرچی که مربوط به مقاله بود رو داغون میکرد.


شهلا که توی شوک رفته بود گفت:حالا میخوای چیکار کنی؟


دستمو گذاشتم جلوی دهنم و در حالیکه به سمت بوفه میرفتم گفتم:نمیدونم...گیج شدم...به پلیس که نمیخوام چیزی بگم.ولی من این پسرو به همین راحتی ول نمیکنم.


_پس دیگه کاری نمیتونی بکنی.


با لبخندی مرموز گفتم:درسته که من نمیتونم هک کنم...ولی براش مثل کابوس شبانه میشم.کاری میکنم واسه خودش عزاداری کنه.شک ندارم یه نمونه از مقالمو برداشته.


_فکری داری؟


_فردا میرم شرکت سایبری ایران. باید مقابله به مثل کنم تا دلم آروم بشه.


_چـــــــــــــی؟


جیغی کشید که تا دو روز گوش من در حال وز وز کردن بود.

شب مقاله رو با همه ی کمبود هاش برای استاد ایمیل کردم.درسته فردا روز آخرش بود.ولی

وقتی کار دیگه ای نمیتونستم بکنم همین بهتر که زودتر ارسالش کردم و خیالم راحت شد.در لپ تاپ رو بستم و روی تخت دراز کشیدم.از فردا شروع
میکنم.

..............


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: